درزاب من،دهکده زیباییها درباره وبلاگ آرشیو وبلاگ
صفحات وبلاگ
و اندر حکایت این ماه و اما عزیزان من ، بگم براتون که یه روزی ، شاید چند روزی قبل محرم مردم یه روستا تصمیم میگیرن که با گرفتن یه مجوز از اداره منابع طبیعی شهرشون به جنگل برن و مقداری چوب برای ایام محرم روستاشون جمع کرده و در آشپزخانه روستاشون انبار کنن تا در روزهای محرم که یه وقت اگه برف و بارونی بارید دیگه مشکلی نداشته باشن و بتونن به راحتی آشپزی کرده و به خرجیشون برسن. ولی این مردم زمانی که برای جمع کردن چوب به جنگل رفتن نمیدونم چه شون شد ، جنگلو بی حساب و کتاب دیدن، چوب زیادی جلو چشمشون بود ، یا ... نمی دونم ، ولی به هر دلیل طمع کردن و وقتی دیدن چوبا زیاده و کسی بالاسرشون نیست، گفتن: « چرا برای محرم ، بلکه برای تمام سال چوب جمع میکنیم و میبریم» . این مردم ساده دل چوبها رو بار دو کامیون کرده و راه میافتن بسمت روستا. چشتون روز بد نبینه ، بنده خداها تقریبا تا نزدیکی روستاشون هم اومده بودن ولی نمیدونم چی شد، کی خبر داده بود به کلانتری شهر . که ناگهان سروکله پلیسها پیدا شد و همه رو بازداشت کردن. بالاخره با وساطت برخی دوستان دیگه مردم آزاد شدن ولی دو کامیون بارشون توقیف شد. مردم کمی ناراحت شدن ، به فکر فرو رفتن ، حالا چه بکنن ، طمع کار دستشون داده بود. کلی فکر کردن و صبح که شد با سرشناسهای روستاشون به کلانتری رفتن ، بعد از کلی بگومگو و صحبت ، بالاخره آقا پلیسه فهمید که این چوبها برای ایام محرم و عزاداریه. پس از بار الاغ پایین اومد و قبول کرد که اون مردن چوبها رو ببرن ، اون مردم هم قول دادن که دوباره زرنگ بازی درنیاورده و طمع نکنن اینم قصه این ماه روستا خوشتون اومد، نظرتون چیه؟
موضوع مطلب : پیوند روزانه پیوندها
لوگو آمار وبلاگ
|