سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درزاب من،دهکده زیباییها
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


روستای من یکی از زیباترین روستاها می باشد و مردمش از بهترین مردم روزگار . روستایی به قدمت تاریخ و به عظمت ایران ، روستایی سرسبز در شرق ایران

darzab

متاسفانه با خبر شدیم که یکی از جانبازهای عزیز روستامون(رمضان نازنین) و

یکی از دوست داشتنی ترین مردم روستا امروز در حادثه ای در جاده درزاب

به بجستان کشته  و به دیار باقی شتافته است.

رفتی ز دیده و داغت به دل ماست هنوز

                              هر کجا می نگرم روی تو پیداست هنوز

آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو

                              نام نیکت همه جا ورد زبانست هنوز

 توضیح در صفحه جدیدترین اخبار




موضوع مطلب : درزاب, رمضان نازنین, دیار باقی

          
شنبه 89 آبان 22 :: 12:18 صبح

darzab

عکسی زیبا از گل زعفرون ، خبر که دارید تقریبا گلهای زعفرون آماده برداشته و دوباره قراره

که کار و تلاش خیلی از هم ولایتی هامون شروع بشه . تو این موقع از ساله که بسیاری از

 دوستانمون برای کمک در برداشت گل به روستا مراجعه میکنند.

 

اما می دانید که:

واژه زعفران از طریق زبان عربی به زبان‌های دیگر راه یافته ولی اصلیت خود این

واژه ناشناخته ‌است.واژه فارسی برای گیاه زعفران کُرکُم است.که در فارسی

میانه به صورت کورکوم تلفظ می‌شد.در زبان ترکی زفرون (زفرو) و در عربی

 الزعفران در انگلیسی saffron در اسپانیایی azafran در فرانسه safrane

در ایتالیایی zaferano به هندی zuffron تلفظ می‌شود.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

          
یکشنبه 89 آبان 9 :: 12:51 صبح

دکتر شریعتی :

« کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر

تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار

می کشید و سوم اینکه از همه تهوع آورتر بود یعنی اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !... 

چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل

 ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم . »




موضوع مطلب : زندگی, نفرت, دکتر شریعتی

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 2:18 صبح

 morteza

چه بی هیاهوست این خلوت نهانم

شعله ای بیافروز

تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره

تو را به تصویر در آورم

غزلهایم برای توست

چرا که تو قطب زنده غزلهای منی

ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم .

 




موضوع مطلب : زیبایی, تنهایی, شعر

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 2:15 صبح

morteza

 

اینم یه عکس از اینور روستا

چی بگم ، واقعا یه زیبایی خاصی داره

جالب اینه که این زیبایی ، انور روستا پیدا نمی شه.

 

با تشکر از آقا رضا  (http://bamekavir.blogfa.com )

 




موضوع مطلب : درزاب, عشق, روستا, اینور, بام کویر

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 1:59 صبح

morteza

 

اینم یه تصویر از اونور روستا

نسبت به اون طرف روستا کمی خشک به نظر می رسه ، درسته

ولی چکار دارین مردمش کمی بیشتر از مردم اون طرف مهربونترند.




موضوع مطلب : درزاب, زیبایی, اون طرف روستا

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 1:52 صبح

morteza

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود، در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود

میشود حتی برای دیدن پروانه ها، شیشه های مات یک متروکه را الماس بود

دست در دست پرنده، بال در بال، نسیم ساقه های هرز این بیشه را داس بود

کاش میشد حرفی از "کاش میشد" هم نبود، هر چه بود احساس بودو عشق بودو یاس

 




موضوع مطلب : درزاب, خوشبختی, خار, گل, خندیدن

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 1:46 صبح

morteza

 من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو

تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من

چو آفتاب می شوم دمی که گرم و روشنت کنم

چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من

خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم

تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من




موضوع مطلب : درزاب, عشق, چشم, نگاه, خدا

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 1:39 صبح

morteza

 

یاد گرفتم که : 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.

2. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند .

3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود .

4. تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم


 




موضوع مطلب : درزاب, زیبایی, تنهایی, دوری, حسود

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 1:28 صبح

morteza

 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد
جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری،
آخه نمیتونم

 راحت برونم، اذیتم میکنه.
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.

 در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند

 و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن

 جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین

 بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی

 میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد




موضوع مطلب : درزاب, ارزش, لحظات

          
چهارشنبه 89 آبان 5 :: 1:20 صبح
1   2   >   
لوگو
روستای من یکی از زیباترین روستاها می باشد و مردمش از بهترین مردم روزگار . روستایی به قدمت تاریخ و به عظمت ایران ، روستایی سرسبز در شرق ایران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 23
  • بازدید دیروز: 114
  • کل بازدیدها: 261404