در درزاب سر هر کوچه چراغي ابدي روشن است چترها را بايد بست زير باران بايد رفت و سر اب برويم تور در اب بيندازيم و بگيريم طراوت از اب
پرده را برداريم بگذاريم که احساس هوايي بخورد صبحها نان و پنيرک بخوريم و بکاريم نهالي سر هر پيچ کلام
زير باران بنويسيم زندگي تر شدن پي در پي زير اين باران است که در اين جاده ي خاکي عشق مي بارد